|
جمعه 7 مهر 1391برچسب:, :: 1:28 قبل از ظهر :: نويسنده : مهرداد
آیا تقدیر منه؟؟؟ تا روزها درجاده دلتنگی بنشینم و افسوس دوری تو را بخورم؟ درختان جاده زندگیم در حال خشک شدن هستند. افسوس که تو دیگر کنارم نیستی! افسوس که سرنوشت برای ما جدایی را رقم زد... افسوس که هرچه بروم و بروم تو دورتر و دورتر می شوی!! گفتی ما بدون هم خشبخت تریم اما........... ![]()
جمعه 7 مهر 1391برچسب:, :: 1:9 قبل از ظهر :: نويسنده : مهرداد
روزی که به دنیا آمدم،به من آموختن که دوست بدار و حال که دوست می دارم می گویند که فراموشش کنم........ روزی که الفبای عشق را همچون باران بهاری بر قلب من باریدی دیگر با تمام وجود دیوانه وار تو را دوست می دارم و حال می گویم که فرا موشت کنم.......... حال که وجودم را آمیخته ام و فکر و ذهنم را به تو بخشیده ام،می گویند فراموشت کنم......... حال که غروب غم هایت و طلوع شادی هایت را به ارمغان آورده ام می گویند فراموشت کنم. ولی می گویم که تو را با تمام وجود،با تمام هستی دوستت دارم و فراموشت نخواهم کرد. ![]()
جمعه 6 مهر 1391برچسب:, :: 11:49 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد
...................صدایم کن،که صدایت آرامش وجود من است! نگاهم کن،که درون چشمات برایم طلوع یک دنیا عشق و محبت است! دعایم کن،که دعای تو تضمین فردای زیبای با تو بودن است! نوازشم کن،که دستای پر مهرت گرمی گونه های سرد و خیسم است! اشکایم را پاککن،حالا نگاهم کن،کمی با من دردو دل کن،مرا آروم کن،بگذار سرم را بر روی شانه ایت بگذارم،بگذار دستانت را بفشارم،بگویم چقدر دوستت دارم،مرا باور کن.............. با آن چشمهای زیبایت نگاهم کن ای عشق من،نگاه تو مرا دیوانه تر می کند. نگاه زیبایت را باور دارم،زیرا درون آن یک دنیا محبت میبینم. نگاهت را باور دارم زیرا در نگاهت معنای واقعی عشق را میبینم و کلمه دوستت دارم را می خوانم و با تمام وجودم حس می کنم که چقدر مرا دوست داری! نگاهم کن،با نگاهت صدایم کن،با صدایت آرامم کن. ![]()
پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 6:32 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد
گفت : می خوام برات یه یادگاری بنویسم. گفتم:کجا ؟ گفت : رو قلبت. گفتم مگه می تونی ؟ گفت : آره سخت نیست ، آسونه. گفتم:باشه بنویس تا همیشه یادگاری باشه... یه خنجر برداشت. گفتم این چیه ؟ گفت : سیسسسسسس ساکت شدم. گفتم : بنویس دیگه ، چرا معطلی خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت. دوست دارم دیوونه اون رفته ، خیلی وقته ، کجا ؟ نمی دونم. اما هنوز زخم خنجرش یادگار... ![]()
پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 6:27 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد
قــرار بود بمونی کنار غرورم نگو قسمت اینه نگو از تو دورم قرار بود بیای توی بی کسی هام یه کاری کنی واسه دلواپسی هام چقدر بغض کردم کنارم، نبودی هزار بار دلم خواست بمیرم، نبودی نبودی ببینی چقدر سوت و کورم چقدر بی قرارم، چقدر بی عبورم خودت نیستی اما غمت روبرومه می خندم به بغضی که توی گلومه دیگه هیچ امیدی به بر گشتنت نیست اینا من نمیگم خم جاده میگه ![]()
پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:, :: 6:24 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد
یکی هست تو قلبم که هرشب واسه اون مینویسم و اون خوابه نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه یه کاغذ یه خودکار دویاره شده همدم این دل دیوونه یه نامه که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه یه روز همینجا توی اتاقم یه دفعه گفت داره میره چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره ![]() ![]() |