دفتر شعر
شعر عکس عاطفی و عاشقی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
اشعار و نوشته های من
rain love u
سایت برتر
خرید ساعت مردانه جدید
خرید ساعت مردانه جدید
تنهای ساده دل
فروش پودر مو
پیامبر مهربانی ها
عشقی *تپلی*
دانلود آهنگ جدید
hots sex group
ورود ممنوع
درج آگهی رایگان
چگونه گوشی خود را بشناسی؟
همه چی از همه جا...
گروه اینترنتی گل یاس
حقیقتیه که اراک سره گفتن نداره ؟
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان شعر و آدرس parishanname.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. شعر عاشقانه









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 299
بازدید هفته : 343
بازدید ماه : 326
بازدید کل : 77357
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 109
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


نويسندگان
مهرداد

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:47 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

پرواز خاطره دیگری بود تا بتوانم در آسمان آبی دلی پرواز کنم و غافل از اینکه شاید تو هم مرا به سخره گیری،سنگ برداری و به سوی من پرتاب کنی اوج گیرم
اما من نه آنم که از اوج دل تو رو به سوی زمین بردارم.
نازنین با من چرا؟
چرا باید مرا به خاطر این جسارت دوست داشتنی چنین به دار ملامتم کشی؟چرا؟
خوب می دانم فردا نزدیک است و شاید روزنه توانم یافت تو نور حقیقتی را بر تو نشان دهم،دست بر دیدگانت کشم و بگویم نازنین بنگر...
بنگر به اینکه قلب زخم آلود این پرنده عشق که روزی سنگ تمسخر به او میزندی هنوز بی تاب است،هنوز می تابد و هنوز منتظر بازگشت توست...(*)(*)
به امید آنروز خواهم نشست...

 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:46 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

 

پــــــاییز منم کــــه هر روز چهـــــره ی زردم را
بـــــا سیلـــــی دروغهـــــایت
ســـــرخ می کنــــــم
تــــــا هرگـــــز نفهمـــــی
آن کــــــه بهـــــار سبزم را بــــــه خزان نشاند
تـــــــو بودی ...

 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:41 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

 

سکوت و صبوری ام را

به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار

 دلم به چیز هایی پای بند است

که تو یادت نمی آید ...


6b8ugdi.jpg (701×528)

 

 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:37 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید:
 چرا دوستم داری؟ واسه چی می گی عاشقمی؟
 دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا" دوست دارم
تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟
من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم
ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی
باشه.. باشه! میگم... چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت...
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت. پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون:
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم
گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه می تونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم

اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره
عشق دلیل میخواد؟
نه! معلومه که نه!!
پس من هنوز هم عاشقتم

 

 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:35 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:35 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

 

من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکندهی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود
 
دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, :: 8:32 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد

 

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !

پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
...در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...
گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!!