|
جمعه 7 مهر 1391برچسب:, :: 12:53 قبل از ظهر :: نويسنده : مهرداد
تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش به من شوق زیستن داد. اوکه دیدگانش به فروغ خداوندی شبیه است و مظلومیت نگاهش به زیبای نجابت خورشید. بازهم از تو می گویم:تو که در پاییز هزار رنگ را پیرم بودی تو که در اوج مهربانی پناه قلی خسته و تب آلوده بودی،تو که فانوس به دست راهم را نشان دادی. مرا بانم باران عشق آشتی دادی بازهم از تو می نویسم: توکه یاد آور شکوه و مهر و محبتی،از تو می نویسم چرا که تمام کلمه های نانوشته مرا نوشته مرا تو نخوانده می دانی. نه نگو اقاقی نیستی یا با یاس نسبتی نداری هم جنس باران نیستی. تمام دردهای من با وجود تو درمان گرفت،ای سحر آفرین! ای که جادوی نگاهت راه مرگ را برویم بست. من زیبا ترین کلمات را در گلدان کاشته ام که روزی به تو تقدیم کنم. ((بیبین به یاد من باش و فرا موشم نکن)) نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |