|
شنبه 8 مهر 1391برچسب:, :: 6:28 بعد از ظهر :: نويسنده : مهرداد
بزار بگم که عشق من آتیش زده به جون من می خوام بگم دوسش دارم ولی افسوس نمی تونم نمی تونم بگم برو بگم که من از عشق تو دیونه ام مثل گلای تو باغچه دلم پر پر میشه ای خدا چیکارکنم!!! کمکم کن کمکم کن فقط یه بار دیگه ببینمش تابش بگم دوستش دارم شب چشمام مثل ابرها ابرهای تو آسمون می باره بارون دوباره بعد رفتن توای عشق حالا تنها شدم ای دل چقدر تنایی بده واسه آدمهای عاشق تنهای کهد خیلی سخته دل من خیلی گرفته می خوام فریاد بزنم بشنوند صدان را دنیا که بدونن عاشقم من دوستت دارم اما کسی نفهمید درد دل من را ای خدا بگیر دستم را من که جز تو کس ندارم... هر دقیقه به یاد تو تیک تیک ساعت تو را باز به یادمن آورده ای دل می خوام بگم دوستت دارم ولی خجالت میکشم چکار کنم....... درد دل و دوا کنم لحظه های من با غم و غصه گذشت پایان گرفت این زندگی با حسرت دوری تو فقط می گم دوست دارم ای بی وفا...... ای بی وفا....... نظرات شما عزیزان:
وبلاگ خوبی دارید به من هم سر بزنید و نظرتون رو بگید
![]()
![]() |